اختلال شخصیت چندگانه و تعریف آن در زندگی روزمره افراد
اختلال شخصیت چندگانه (Dissociative Identity Disorder یا DID) یکی از پیچیدهترین و کمتر شناختهشدهترین اختلالات روانشناسی است که معمولاً به دلیل تضادها و تغییرات شدید در هویت فرد، مشکلات اساسی در زندگی وی ایجاد میکند. این اختلال که حالا به نام «اختلال هویت تجزیهای» شناخته میشد، به وضعیتهای گوناگون هویت اشاره دارد که به شکلی مجزا یا غالباً بدون آگاهی از یکدیگر در فرد وجود دارند.
فرد مبتلا به اختلال هویت تجزیهای ممکن است دو یا چند حالت هویتی مختلف با باورها، رفتارها، و حتی نامهای متفاوت را تجربه کند. در برخی موارد، هر حالت هویتی ممکن است خاطرات و تجربیاتی داشته باشد که دیگر حالتهای هویتی به آنها دسترسی ندارند. به بیان دیگر، این هویتها مستقل از هم عمل میکنند و معمولاً فرد توانایی ادغام آنها در یک هویت یکپارچه را ندارد. این جداسازی هویتی نتیجهی تجربیات تراوماتیک شدید در دوران کودکی، نظیر سوءاستفادههای جسمی، روانی یا جنسی، میباشد.
ویژگی کلیدی دیگر این اختلال، فراموشی تجزیهای است. در این حالت، فرد ممکن است برای دورانی معین نمیداند چه کارهایی انجام داده یا برخی خاطرات را بهطور کامل از یاد برده است. مثلاً ممکن است فردی متوجه شود که اشیای تازهای خریده یا سفری رفته که بههیچعنوان به یاد ندارد. این نوع فراموشی معمولاً با هویتهای مختلف مرتبط است و هر هویت ممکن است خاطرات مخصوص به خود داشته باشد.
افرادی که با اختلال هویت تجزیهای زندگی میکنند، اغلب با نگرانیهای عمیق دیگری نیز مواجه میشوند، از جمله اضطراب، افسردگی، و مشکلات شدید ارتباطی. این اختلال تأثیرات منفی گستردهای بر روابط فردی، شغلی، و شخصی فرد میگذارد، چرا که رفتارهای متفاوت هویتی فرد باعث گیجی و سردرگمی در اطرافیان و خود فرد میشود.
تشخیص اختلال هویت تجزیهای معمولاً زمانبر و پیچیده است، زیرا بسیاری اوقات علائم آن با سایر اختلالات روانی مانند اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) یا اختلالهای افسردگی اشتباه گرفته میشود. روانپزشکان و روانشناسان معمولاً از ابزارهای تشخیصی دقیق مانند مصاحبههای بالینی، ارزیابیهای فردی، و مقیاسهای روانسنجی برای شناسایی این اختلال استفاده میکنند.
یکی از چالشهای بزرگ در مواجهه با اختلال هویت تجزیهای، کمبود آگاهی عمومی درباره این اختلال است. بسیاری افراد از وجود این اختلال یا ماهیت عمیق آن اطلاع دقیقی ندارند و این موضوع باعث افزایش انگ اجتماعی و انزوا برای افراد مبتلا میشود. افزایش دانش مردم از طریق منابع علمی و فرهنگی میتواند نقشی مهم در حمایت از بیماران ایفا کند.
علائم و نشانههای اصلی اختلال هویت تجزیهای
اختلال هویت تجزیهای یا همان Dissociative Identity Disorder (DID) که پیشتر با عنوان اختلال شخصیت چندگانه شناخته میشد، یکی از پیچیدهترین و کمتر شناختهشدهترین اختلالات روانی است. این اختلال عمدتاً با وجود حداقل دو هویت یا وضعیت شخصیتی مجزا و متفاوت در یک فرد مشخص میشود. هر یک از این هویتها میتوانند رفتار، حافظه و حتی خودآگاهی متفاوتی داشته باشند.
یکی از آشکارترین نشانههای اختلال هویت تجزیهای، تغییر در هویتهای متفاوت است که ممکن است به صورت غیرمنتظره و بدون کنترل رخ دهد. هر هویت میتواند نام، سن، و حتی خصوصیات فیزیکی و احساسی مجزایی داشته باشد. در بسیاری از موارد، این افراد ممکن است تغییراتی در لهجه، سبک صحبت و حتی رفتارهای جسمانی آن هویت نشان دهند. نکته قابل توجه این است که غالباً فرد به تغییرات و حالات هویتی دیگر آگاهی ندارد، به همین دلیل تجربیات آنها ممکن است برای خودشان نیز گیجکننده باشد.
مشکل دیگر این اختلال، فراموشی تجزیهای است. در این شرایط، فرد ممکن است از رویدادهای خاص یا حتی روزمرهای که در حین کنترل هویت دیگری رخ دادهاند، چیزی به یاد نیاورد. برای مثال، ممکن است فردی متوجه شود که خریدهایی انجام داده یا جلساتی شرکت کرده که هیچ خاطرهای از آنها ندارد. این نوع فراموشی معمولاً با وضعیتهای هویتی خاص مرتبط است و میتواند تأثیر چشمگیری بر روابط و عملکرد روزمره فرد بگذارد.
یکی دیگر از علائم کلیدی اختلال هویت تجزیهای، تغییرات شدید در رفتار و شخصیت است. بسیاری از بیماران ممکن است رفتارهایی از خود نشان دهند که برای اطرافیان یا حتی خودشان غیرقابل پیشبینی باشد. در موقعیتهای شدیدتر، این تغییرات میتوانند شامل حالات هیجانی افراطی یا حتی اعمال آسیبزننده به خود یا دیگران باشند. در موارد نادر، ممکن است هویتهای فرد بروز رفتارهای مجرمانه یا اعمال مخرب را نشان دهند، در حالی که خود فرد هیچ خاطرهای از آن نداشته باشد.
علاوه بر این، افراد مبتلا به اختلال هویت تجزیهای ممکن است با مشکلات روانی دیگری همچون اضطراب، افسردگی و استرس پس از سانحه درگیر باشند. مطالعات نشان دادهاند که وقوع اختلال هویت تجزیهای اغلب با تجارب تروماتیک شدید در کودکی، خصوصاً سوءاستفادههای جسمی یا روانی، مرتبط است. این تجربیات ممکن است به صورت مکانیسمهای دفاعی در حافظه فرد باعث ایجاد هویتهای مجزا شوند.
یکی دیگر از جنبههای پیچیده اختلال هویت تجزیهای، همزیستی آن با دیگر اختلالات روانی است. فرد ممکن است همزمان با اختلال استرس پس از سانحه (PTSD)، اختلالهای شخصیتی مانند اختلال شخصیت مرزی (BPD)، و حتی اختلالاتی نظیر ADHD درگیر باشد. در این موارد، تشخیص دقیق DID بسیار چالشبرانگیزتر خواهد بود زیرا علائم میتوانند با هم همپوشانی داشته باشند و درمان نیازمند یک رویکرد چند جانبه است.

روشهای تشخیص اختلال هویت تجزیهای
اختلال هویت تجزیهای (DID) یکی از پیچیدهترین اختلالات روانی است که تشخیص آن نیازمند بررسیهای دقیق، تخصصی و چندبُعدی است. به دلیل تنوع علائم و شباهت آنها با اختلالات دیگر، تشخیص این بیماری گاهی اوقات یک چالش واقعی برای متخصصان حوزههای روانپزشکی و روانشناسی محسوب میشود.
یکی از ابزارهای کلیدی در تشخیص اختلال هویت تجزیهای استفاده از مصاحبههای بالینی ساختار یافته است. این روش به متخصص این امکان را میدهد تا به طور سیستماتیک علائم تجزیهای موجود در بیمار را ارزیابی کند. یکی از ابزارهای پراستفاده در این زمینه، Structured Clinical Interview for DSM Disorders (SCID) است. این ابزار به طور خاص برای اختلالات مرتبط با DSM-IV توسعه داده شده و به متخصصین کمک میکند علائم تجزیهای، شامل تغییرات هویتی، حافظه و آگاهی را بهصورت دقیق بررسی کنند. این مصاحبهها با طرح سوالات مشخص، ساختاریافته و گامبهگام انجام میشوند و کمک میکنند تا متخصص از صحت و اعتبار اطلاعاتی که بیمار ارائه میدهد، اطمینان حاصل کند.
علاوه بر این، آزمونهای روانسنجی نقش مهمی در شناسایی علائم مرتبط با اختلال هویت تجزیهای دارند. یکی از این ابزارها، مقیاس تجربیات تجزیهای (Dissociative Experiences Scale) است که میتواند درجه تجزیه و شدت این علائم را ارزیابی کند. با این حال، باید اشاره کرد که این مقیاسها به تنهایی کافی نیستند و نیاز به ترکیب نتایج آن با سایر ارزیابیهای بالینی وجود دارد. همچنین، ابزارهایی مانند پرسشنامه تجزیهای DSM-IV نیز در بررسی دقیقتر این اختلال کاربرد دارند. این ابزارها برای غربالگری علائم مرتبط با تجزیه، از جمله تجربههای حافظه گمشده یا آگاهی متغیر استفاده میشوند.
گاهی اوقات در فرآیند تشخیص، مواردی مانند شبیهسازی اختلال (Malingering) ممکن است پیش آید. در چنین شرایطی، بیمار ممکن است علائم را به عمد شبیهسازی کند، بهویژه در مواردی که هدف او از این کار دریافت مزایای خاص باشد. برای شناسایی این موارد، ترکیبی از آزمونهای عینی و فرافکنی معمولاً به کار برده میشود؛ به عنوان مثال، ابزارهایی مانند آزمون رورشاخ (Rorschach Test) و مقایسه نتایج آن با مقیاس تجربیات تجزیهای میتواند به متخصص کمک کند تا واقعی یا ساختگی بودن علائم را تشخیص دهد.
مورد مهم دیگر در تشخیص اختلال هویت تجزیهای، تمیز دادن آن از سایر اختلالاتی است که علائم مشابهی دارند. برای مثال، بعضی از علائم این اختلال با اسکیزوفرنی یا اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) مشابهت دارند. به همین دلیل، کارشناسان معمولاً از تشخیص افتراقی استفاده میکنند. در این روش، متخصص علائم کلیدی DID را (مانند حضور هویتهای مختلف، جایگزین شدن حافظهها و رفتارها)، از علائمی که معمولاً در اسکیزوفرنی یا PTSD رخ میدهد، جدا میکند. مطالعات نشان دادهاند که ابزارهایی مانند مصاحبههای ساختاریافته (SCID-D) میتوانند به این تمایز کمک کنند و یک تشخیص دقیقتر ارائه دهند.
یکی دیگر از روشهایی که در سالهای اخیر اهمیت پیدا کرده، استفاده از ویدئو-EEG (Electroencephalogram) است. این روش به متخصص کمک میکند تا تغییرات فعالیت مغزی مرتبط با وضعیتهای مختلف هویتی را مورد بررسی قرار دهد. افراد مبتلا به اختلال هویت تجزیهای، ممکن است تغییرات قابل مشاهدهای در امواج مغزی خود به هنگام تغییر هویتی نشان دهند، که میتواند به عنوان یک داده عینی در روند تشخیص مورد استفاده قرار گیرد.
در نهایت، یکی دیگر از رویکردهای ضروری در فرآیند تشخیص، بررسی تاریخچهی زندگی و تجربیات بیمار است. برای مثال، وجود تجربههای تروماتیک در کودکی یکی از عوامل کلیدی توسعه این اختلال است. بررسی دقیق این تجربیات از طریق مصاحبههای فردی یا استفاده از پرسشنامههایی مانند پرسشنامه ترومای کودکی (Childhood Trauma Questionnaire)، میتواند اطلاعات ارزشمندی در مورد ریشههای اختلال ارائه دهد.
تشخیص اختلال هویت تجزیهای معمولاً در طولانیمدت و با ترکیب روشهای متنوع انجام میشود. این روند نه تنها نیازمند دقت و حساسیت بالا است، بلکه ضروری است که متخصصان از روشهای بهروز برای جلوگیری از تشخیص اشتباه استفاده کنند. در نهایت، همکاری بین بیمار و تیم درمانی در تمامی مراحل، اهمیت بالایی در دستیابی به تشخیص و درمان موفق دارد.
شیوع و آمار
مطالعات علمی نشان دادهاند که شیوع اختلال هویت تجزیهای بسیار کم است. به عنوان مثال، تحقیق بر روی بیماران بستری در بیمارستانهای روانپزشکی با استفاده از مصاحبههای ساختاریافته بر اساس ملاکهای DSM-IV نشان داد که تنها 1 درصد از بیماران زن دارای اختلال هویت تجزیهای بودند. این نتایج نسبت به تحقیقات قبلی نشاندهنده نرخ پایینتر این اختلال است، که ممکن است به دلیل تفاوت در روششناسی پژوهشها باشد.
در گروههای نوجوانان، شیوع اختلال هویت تجزیهای نیز قابل توجه است ولی باز هم این اختلال کمیاب باقی میماند. پژوهشی بر روی 116 نوجوان بستری در بخش روانپزشکی نشان داد که 16.4 درصد از افراد مبتلا به این اختلال هستند. این میزان در قیاس با بزرگسالان بالاتر است، اما همچنان بخشی از نوجوانان نیز دچار اختلالات تجزیهای دیگر نظیر اختلال تجزیهای بدون مشخصات خاص بودهاند.
یکی از عوامل کلیدی در ایجاد اختلال هویت تجزیهای، تجربههای آسیبزا و تروماتیک در دوران کودکی است. بهطور خاص، سوءاستفاده عاطفی، فیزیکی و جنسی از جمله عواملی هستند که ارتباط نزدیکی با شیوع این اختلال دارند. این ترومای روانی میتواند منجر به تغییرات در ساختار مغزی شود. بر اساس تحقیقات تصویربرداری مغزی، بیماران مبتلا به اختلال هویت تجزیهای حجم هیپوکامپ و آمیگدال کمتری نسبت به افراد سالم دارند. این یافتهها نشاندهنده تأثیر مستقیم آسیبهای شدید روانی بر عملکرد مغز است.
در جامعهی بالینی، توزیع این اختلال در گروههای جمعیتی مختلف تفاوت دارد. طبق پژوهشهای انجامشده، حدود 45.2 درصد از بیماران نوجوان مبتلا به اختلالات تجزیهای، دارای سایر مشکلات روانی مانند اضطراب جدایی نیز بودند. این موضوع نشاندهنده همبستگی بالا بین اختلال هویت تجزیهای و دیگر اختلالات روانی است، بهویژه اختلالات مرتبط با تجربههای تروماتیک.
از لحاظ درمانی، تشخیص مناسب و ارائه خدمات رواندرمانی و دارودرمانی نقش بسزایی در بهبود بیماران دارد. روشهای درمانی شامل جلسات رواندرمانی فردی، هیپنوتیزم، و استفاده از داروهای ضدافسردگی است که میتوانند به کاهش علائم کمک کنند. درمان معمولاً بر اساس نیازهای خاص بیمار تنظیم میشود و همکاری بین تیم درمانی و بیمار ضروری است.
با وجود چالشهای موجود در تشخیص و درمان، پیشرفتهای علمی و رواندرمانی، بهویژه استفاده از رویکردهای تلفیقی، افقی امیدوارکننده در مسیر بازیابی یکپارچگی شخصیت افراد مبتلا فراهم کرده است. درک بهتر علل و سازوکار این اختلال و ارائه حمایتهای تخصصی نه تنها میتواند به بهبود کیفیت زندگی بیماران کمک کند، بلکه گامی مؤثر در کاهش انگ و برداشتهای نادرست پیرامون این اختلال خواهد بود.