تعریف کلی اختلال شخصیت خودشیفته
همه ما در وجودمان درجاتی از خودشیفتگی داریم، یک تمایل طبیعی به دوست داشتن خودمان، به اینکه احساس خوبی نسبت به خود داشته باشیم و گاهی هم دوست داریم مورد توجه و تحسین قرار بگیریم. اما گاهی اوقات، این ویژگی از حد طبیعی فراتر میرود و تبدیل به الگویی سفت و سخت در طرز فکر، احساس و رفتار فرد میشود که برای خودش و اطرافیانش مشکلات جدی ایجاد میکند. اینجاست که دیگر صحبت از یک ویژگی شخصیتی نیست، بلکه از یک اختلال شخصیت حرف میزنیم.
اختلال شخصیت خودشیفته یکی از چندین نوع اختلال شخصیت است. افراد با این اختلال، الگویی پایدار از بزرگبینی در مورد خودشان، نیازی عمیق به تحسین شدن از سوی دیگران، و فقدان قابل توجه همدلی دارند. این الگو در زمینههای مختلف زندگی آنها نمایان میشود و معمولاً در اوایل بزرگسالی شروع شده و در طول زمان ثابت باقی میماند.
یکی از برجستهترین ویژگیهای این افراد، “بزرگبینی” است. آنها اغلب خود را مهمتر، خاصتر یا موفقتر از آنچه واقعاً هستند، تصور میکنند. ممکن است در مورد استعدادها یا دستاوردهایشان اغراق کنند، یا باور داشته باشند که فقط افراد بسیار خاص و عالیمقام میتوانند آنها را درک کنند.
ویژگی دیگر، نیاز سیریناپذیر به تحسین است. این افراد مانند گلدانی هستند که دائماً به آب نیاز دارد، و آب آنها تحسین و توجه دیگران است. اگر این تحسین قطع شود، ممکن است احساس پوچی، خشم یا اضطراب کنند. آنها تلاش زیادی میکنند تا در مرکز توجه باشند، چه با رفتارهای جلب توجهکننده، چه با صحبت کردن مداوم در مورد خودشان. در یک مهمانی، ممکن است تمام تلاششان را بکنند که صحبتها به سمت آنها کشیده شود و از موفقیتها یا ویژگیهای خاص خود بگویند، حتی اگر کسی علاقهای نشان ندهد.
حس محق بودن یکی دیگر از علائم کلیدی است. آنها معتقدند که به خاطر “خاص” بودنشان، مستحق برخوردهای ویژه و امتیازاتی هستند که دیگران از آن بیبهرهاند. انتظار دارند که بدون هیچ دلیل موجهی، خواستههایشان برآورده شود و دیگران از قوانین معمول برای آنها استثنا قائل شوند. مثلاً، ممکن است بدون نوبت وارد جایی شوند و وقتی اعتراض میشود، با تعجب و ناراحتی بگویند که “شما نمیدانید من کی هستم؟”.
فقدان همدلی یکی از دشوارترین جنبههای این اختلال برای اطرافیان است.افراد خودشیفته در درک احساسات و نیازهای دیگران بسیار ضعیف عمل میکنند. آنها معمولاً به احساسات شما اهمیت نمیدهند، مگر اینکه آن احساسات به نحوی به نفع خودشان باشد. اگر شما ناراحت باشید، ممکن است به جای همدردی، شروع به صحبت کردن در مورد مشکلات خودشان کنند که به نظرشان حتماً بزرگتر از مشکلات شماست. این عدم همدلی باعث میشود در روابط بینفردی بسیار مشکلآفرین باشند.
همین فقدان همدلی و حس محق بودن باعث میشود که این افراد اغلب استثمارگر باشند. یعنی از دیگران برای رسیدن به اهداف خودشان استفاده میکنند، بدون توجه به اینکه این کار چه ضرری به طرف مقابل میرساند. روابط آنها اغلب یکطرفه است و بر مبنای این است که دیگران چه سودی برای آنها دارند.
حسادت هم در این افراد بسیار شایع است. آنها یا به شدت به موفقیتها و داشتههای دیگران حسادت میکنند، یا متقاعد شدهاند که دیگران به آنها حسادت میکنند. ممکن است موفقیت دوستان یا همکارانشان را کوچک بشمارند یا سعی در تخریب آنها داشته باشند.
پشت این نمای بیرونی پر زرق و برق و اعتماد به نفس کاذب، اغلب یک عزت نفس بسیار شکننده و آسیبپذیر پنهان است. آنها از هرگونه انتقاد یا شکستی به شدت آزرده میشوند و ممکن است واکنشهای تند و خشمگینانهای نشان دهند. در واقع، بزرگبینی و نیاز به تحسین، مکانیزم دفاعی آنها در برابر احساس حقارت یا بیارزشی است که در اعماق وجودشان حس میکنند. آنها میترسند که اگر واقعیتشان آشکار شود، کسی دوستشان نخواهد داشت یا ارزشی نخواهند داشت.
این افراد ممکن است با تخیلات مربوط به موفقیت نامحدود، قدرت، زیبایی یا عشق ایدهآل مشغول باشند. ذهنشان پر است از رؤیاهایی که در آنها قهرمان یا بسیار خاص هستند و این تخیلات جایگزین واقعیتهای معمولی و گاهی ناخوشایند زندگی میشود.
مهم است بدانیم که اختلال شخصیت خودشیفته با اعتماد به نفس سالم یا صرفاً مغرور بودن تفاوت دارد. فردی با اعتماد به نفس سالم، تواناییهای خود را میشناسد، اما نقاط ضعف خود را نیز میپذیرد، میتواند با دیگران همدلی کند و برای آنها ارزش قائل باشد. اما فرد خودشیفته، در یک حباب از بزرگبینی زندگی میکند و ارتباطش با واقعیت و احساسات دیگران مخدوش شده است.
انواع خودشیفتگی
اختلال شخصیت خودشیفته همیشه خودش را به یک شکل نشان نمیدهد. درست مثل طیف رنگها، خودشیفتگی هم میتواند ظاهر متفاوتی داشته باشد و همین تفاوتها گاهی باعث سردرگمی میشود. در دنیای روانشناسی، اغلب در مورد دو نوع اصلی صحبت میشود که به آنها “خودشیفتگی بزرگمنش” و “خودشیفتگی آسیبپذیر” میگویند. گاهی هم از اصطلاحات “نارسیست آشکار” و “نارسیست پنهان” استفاده میشود که کم و بیش به همین مفاهیم اشاره دارند.
خودشیفتگی بزرگمنش یا آشکار:
این همان تصویری است که اغلب در ذهن ما از فرد خودشیفته شکل میگیرد و در علائمی که قبلاً گفتیم برجستهتر بود. این افراد معمولاً برونگرا، با اعتماد به نفس (ظاهری) بالا و بسیار فعال در جلب توجه هستند. فکر میکنند بهترین هستند و از بیان این موضوع ابایی ندارند. در رفتارشان، تمایل به خودنمایی، رهبری (به روش خودشان و بدون توجه به دیگران)، و گاهی پرخاشگری وقتی مورد انتقاد قرار میگیرند، دیده میشود. آنها با صدای بلند میخندند، در مهمانیها مرکز توجه را به خود اختصاص میدهند، و با آب و تاب از موفقیتهایشان تعریف میکنند. در افکارشان، بزرگبینی موج میزند؛ فکر میکنند واقعاً از بقیه برترند و باید قدرت و موقعیت ویژهای داشته باشند. کمتر پیش میآید که ضعفهایشان را بپذیرند و معمولاً تقصیرها را گردن دیگران میاندازند. این افراد به نظر نمیرسد که دروناً رنج ببرند یا احساس ناامنی کنند، حداقل در ظاهرشان اینطور است. حس محق بودن در آنها بسیار قوی است و به وضوح انتظار دارند که دیگران به آنها خدمت کنند یا برایشان استثنا قائل شوند. این نوع خودشیفتگی مثل یک طاووس است که پرهایش را باز کرده و به همه نشان میدهد.
خودشیفتگی آسیبپذیر یا پنهان:
اما نوع دیگری هم وجود دارد که کمتر به چشم میآید و شاید حتی در ابتدا دلسوزی شما را جلب کند. این افراد معمولاً درونگراتر و کمصداتر هستند. ممکن است خجالتی یا حساس به نظر برسند. در رفتارشان، به جای بزرگبینی آشکار، ممکن است شاهد مظلومنمایی، منفعلانه-تهاجمی بودن، یا کنارهگیری باشیم. آنها مستقیماً تحسین طلب نمیکنند، بلکه به گونهای رفتار میکنند که انگار “باید” دیده شوند و دیگران “باید” متوجه عمق وجود یا رنج آنها شوند، بدون اینکه خودشان چیزی بگویند. در افکارشان، همچنان حس خاص بودن و محق بودن وجود دارد، اما این حس با ناامنی عمیق گره خورده است. فکر میکنند دنیا آنها را درک نمیکند، دیگران قدرشان را نمیدانند و به آنها ظلم شده است. ممکن است دائماً احساس قربانی بودن کنند و این احساس را درونی یا به صورت غیرمستقیم ابراز کنند. نیاز به تحسین در آنها تبدیل به نیاز به تأیید، تسکین و دلسوزی میشود. آنها به شدت به انتقاد حساس هستند، اما واکنششان ممکن است به جای خشم انفجاری، درهم شکستن درونی، قهر طولانیمدت یا کنایههای زیرپوستی باشد. این نوع خودشیفتگی بیشتر شبیه یک ابر سیاه کوچک است که دائماً حس میکند بارانش دیده نمیشود و همه از کنارش بیتفاوت میگذرند.
نکته مهم در مورد هر دو نوع:
حالا شاید بپرسید تفاوت اصلی کجاست؟ در ظاهر. اما نکته مهم اینجاست که علیرغم تفاوت ظاهری، هسته اصلی در هر دو نوع تا حد زیادی شبیه است. در هر دو، با یک “خودِ واقعی” شکننده و آسیبپذیر روبرو هستیم که زیر یک لایه دفاعی پنهان شده است. در نوع بزرگمنش، لایه دفاعی “من از همه بهترم و نیازی به شما ندارم” است، در حالی که در نوع آسیبپذیر، لایه دفاعی “من خاص هستم، اما دنیا مرا نمیبیند و آزارم میدهد” است. هر دو در درک عمیق و همدلی واقعی با دیگران مشکل دارند، هر دو حس محق بودن دارند (یکی با طلبکاری آشکار، دیگری با انتظار پنهان و مظلومانه)، و هر دو به شدت نگران تصویر خود و نیاز به تأیید بیرونی هستند (یکی با طلب تحسین، دیگری با طلب دلسوزی یا درک ویژه). هر دو نوع در ایجاد روابط عمیق و متقابل دچار مشکل هستند، چون رابطه عمدتاً حول محور نیازها و احساسات خودشان میچرخد.
همچنین مهم است بدانید که افراد ممکن است ترکیبی از این دو نوع را داشته باشند یا در موقعیتهای مختلف بین آنها جابهجا شوند. مثلاً در محیط کار بسیار بزرگمنش باشند، اما در روابط نزدیک آسیبپذیر و مظلومنما.
تأثیر اختلال شخصیت خودشیفته بر روابط و عملکرد فرد
اختلال شخصیت، برخلاف مثلاً یک دوره افسردگی که ممکن است موقتی باشد، الگویی پایدار است که در همه جنبههای زندگی فرد خودش را نشان میدهد و طبیعتاً تأثیرات عمیقی دارد.
تأثیر بر روابط:
روابط سالم بر پایههایی مثل همدلی، احترام متقابل، توجه به نیازهای دیگری و توانایی سازش بنا میشوند، و دقیقاً همین چیزهاست که در فرد خودشیفته دچار مشکل جدی است.
در روابط عاطفی، این تأثیرات میتواند بسیار مخرب باشد. در ابتدا، ممکن است فرد خودشیفته بسیار جذاب، کاریزماتیک و پرشور به نظر برسد. ممکن است طرف مقابلش را ایدهآلسازی کند و او را غرق در توجه و تعریف و تمجید نماید (چیزی که گاهی به آن “بمباران عشق” میگویند). اما این مرحله معمولاً دوام چندانی ندارد. به محض اینکه طرف مقابل نتواند انتظارات غیرواقعبینانه آنها را برآورده کند، یا از آنها انتقادی کند، یا حتی صرفاً زندگی و نیازهای خودش را داشته باشد، مرحله “بیارزشسازی” آغاز میشود. فرد خودشیفته شروع به انتقاد، تحقیر، کنترل و دستکاری عاطفی میکند. فقدان همدلی باعث میشود درد و رنجی که به شریک زندگیشان وارد میکنند را درک نکنند یا به آن اهمیت ندهند. حس محق بودنشان آنها را وادار میکند تا خواستههای خود را در اولویت قرار دهند و انتظار داشته باشند که شریک زندگیشان تماماً در خدمت نیازهای آنها باشد. روابط غالباً یکطرفه میشوند و احساسات و نیازهای طرف مقابل نادیده گرفته میشود. ممکن است به راحتی خیانت کنند چون معتقدند سزاوار بهترینها هستند و احساسات شریکشان در درجه دوم اهمیت قرار دارد. زندگی با چنین فردی میتواند به مرور زمان عزت نفس طرف مقابل را تحلیل ببرد و او را دچار اضطراب، افسردگی و سردرگمی کند.
در روابط خانوادگی، مثلاً بین والدین و فرزندان، تأثیرات میتواند بسیار عمیق و ماندگار باشد. والدین خودشیفته ممکن است فرزندانشان را به چشم وسیلهای برای برآورده کردن نیازهای خود یا بازتابی از بزرگی خودشان ببینند. ممکن است از فرزندانشان برای تأیید خود استفاده کنند، به آنها فشار بیاورند تا به موفقیتهای چشمگیری دست یابند (برای پز دادن والدین)، یا از نیازها و احساسات واقعی کودک غافل شوند. فقدان همدلی والدین خودشیفته میتواند به آسیبهای عاطفی جدی در فرزندان منجر شود.
در دوستیها و محیط کار نیز مشکلاتی ایجاد میشود. دوستیها ممکن است سطحی باشند و بر مبنای این شکل بگیرند که فرد مقابل چقدر میتواند تحسینکننده یا مفید باشد. وقتی دیگر آن فرد سودی نداشته باشد یا نیازهای خودشیفته را برآورده نکند، رابطه به راحتی کنار گذاشته میشود. در محیط کار، ممکن است فرد خودشیفته دائماً به دنبال ارتقا و قدرت باشد، برای رسیدن به آن از دیگران سوءاستفاده کند، اعتبار کارهای گروهی را به نام خود بزند، و نتواند به خوبی با همکارانش همکاری کند، مگر اینکه همکاری به نفع مستقیم او باشد. رفتار متکبرانه و حساسیت شدید به انتقاد میتواند فضای کار را برای همه ناخوشایند کند.
تأثیر بر عملکرد فردی:
تأثیر فقط روی روابط نیست. خود فرد با اینکه ممکن است ظاهری قدرتمند و موفق داشته باشد، در درون و در عملکرد واقعیاش نیز با چالشهایی روبروست.
زیر آن لایه بزرگبینی، معمولاً احساسات ناخوشایندی پنهان است. شرم، ترس از شکست، و احساس بیارزشی عمیق. برای فرار از این احساسات است که به آن نمای بیرونی چنگ میزنند. این کشمکش درونی میتواند باعث اضطراب و گاهی افسردگی شود، به خصوص زمانی که نمای بیرونیشان به چالش کشیده میشود یا با شکستی روبرو میشوند. زندگی آنها صرف حفظ این نقاب و تلاش برای کسب تأیید بیرونی میشود که بسیار انرژیبر است و مجال کمی برای رشد واقعی و رسیدن به آرامش درونی باقی میگذارد.
در مورد عملکرد شغلی، با اینکه ممکن است به مقامهای بالایی برسند (اغلب به خاطر کاریزمای اولیه و میل شدید به قدرت)، حفظ موفقیت پایدار برایشان دشوار است. مشکلات بینفردی، ناتوانی در پذیرش بازخورد، خودمحوری و تمایل به مقصر دانستن دیگران در نهایت میتواند به ضررشان تمام شود. ممکن است شغلهایشان را به خاطر درگیری با همکاران یا زیردستان، یا ناتوانی در پذیرش اقتدار بالادستان از دست بدهند.
سلامت روان کلی آنها نیز در خطر است. به دلیل ناتوانی در پردازش سالم احساسات و تجربه مکرر درگیریهای بینفردی، ممکن است به سمت مصرف مواد مخدر یا الکل کشیده شوند تا با دردهای درونیشان کنار بیایند.
رویکردهای درمانی و چالشهای آن
بزرگترین چالشی که در مسیر درمان اختلال شخصیت خودشیفته وجود دارد، این است که معمولاً خودشان احساس نمیکنند مشکلی دارند! آنها مشکلات را ناشی از بدجنسی دیگران، بیعدالتی دنیا، یا نفهمی اطرافیانشان میدانند. آن نمای بیرونی بزرگمنش یا حتی آسیبپذیر، به قدری برایشان حیاتی است که پذیرش هرگونه نقص یا اشتباهی در خودشان، تهدیدی بزرگ برای هویتشان محسوب میشود. در نتیجه، کمتر پیش میآید که به خاطر خودِ ویژگیهای خودشیفتگیشان به درمانگر مراجعه کنند.
پس چه زمانی ممکن است سراغ درمان بیایند؟ اغلب زمانی که این الگوهای رفتاری، برایشان “مشکلات ثانویه” ایجاد کرده است. مثلاً به خاطر رفتارهایشان شغلشان را از دست دادهاند، رابطهشان به بنبست خورده و تنها ماندهاند، یا دچار افسردگی و اضطراب شدید شدهاند (که اغلب ناشی از شکاف بین تصویر ایدهآل ذهنی و واقعیت زندگی است). حتی در این مواقع هم، ممکن است همچنان دیگران را مقصر اصلی بدانند، اما آنقدر رنج میکشند که حاضر میشوند قدمی بردارند.
اصلیترین رویکرد درمانی برای اختلالات شخصیت، از جمله خودشیفتگی، رواندرمانی است. دارو درمانی به تنهایی معمولاً برای درمان هسته اصلی اختلال شخصیت مؤثر نیست، اما ممکن است برای مدیریت علائم همراه مثل افسردگی، اضطراب یا تحریکپذیری تجویز شود.
در رواندرمانی، هدف این نیست که فرد “خودشیفته نباشد”، بلکه هدف کمک به اوست تا الگوهای ناسالم تفکر و رفتار خود را بشناسد، ریشههای آنها را درک کند (که اغلب به تجربیات اولیه زندگی و نحوه شکلگیری عزت نفس او برمیگردد)، و راههای سالمتری برای ارتباط با خود و دیگران بیاموزد.
انواع خاصی از رواندرمانی که بر کار عمیق روی ساختار شخصیت و الگوهای ارتباطی تمرکز دارند، میتوانند مؤثر باشند. این درمانها معمولاً بلندمدت هستند و نیاز به تعهد و پشتکار زیادی دارند. درمانگر در این مسیر سعی میکند به فرد کمک کند تا:
- بینش پیدا کند: متوجه شود که چگونه رفتارها و افکارش بر روابطش تأثیر میگذارد و خودش چه نقشی در مشکلاتش دارد.
- تحمل احساسات ناخوشایند را یاد بگیرد: با احساساتی مثل شرم، حسادت، یا ترس از معمولی بودن که زیر نمای بیرونیاش پنهان کرده، روبرو شود و یاد بگیرد آنها را مدیریت کند به جای اینکه از آنها فرار کند یا واکنش دفاعی نشان دهد.
- همدلی را توسعه دهد: اگرچه توسعه همدلی عمیق برای افراد خودشیفته بسیار دشوار است، اما میتوانند یاد بگیرند که احساسات و دیدگاههای دیگران را بهتر درک کنند و به آنها توجه نشان دهند، حتی اگر در ابتدا بیشتر در سطح شناختی باشد تا احساسی.
- روابط سالمتری بسازد: الگوهای مخرب در روابط (مثل ایدهآلسازی و بیارزشسازی، یا استثمارگری) را بشناسد و تلاش کند ارتباطاتی مبتنی بر احترام و توجه متقابل برقرار کند.
- تصویری واقعبینانهتر از خود بسازد: یاد بگیرد که ارزشش نه در برتر بودن مطلق، بلکه در انسان بودن با همه نقاط قوت و ضعف است.
اما، این مسیر پر از چالش است. یکی از بزرگترین موانع، مقاومت خود فرد در برابر تغییر است. آنها ممکن است احساس کنند درمانگر آنها را درک نمیکند، یا سعی دارد آنها را “عادی” کند، در حالی که خود را خاص میدانند. ممکن است درمانگر را ایدهآلسازی کنند و سپس او را بیارزش کنند، درست مثل کاری که در روابطشان انجام میدهند. حساسیت شدید به انتقاد باعث میشود پذیرش بازخوردهای درمانی دشوار باشد و ممکن است با عصبانیت یا ترک درمان واکنش نشان دهند. تمرکز بر مشکلات بیرونی و ناتوانی در پذیرش مسئولیت، فرایند درمان را کند میکند.
با وجود همه این چالشها، تغییر غیرممکن نیست. اما نیاز به انگیزه قوی از سوی خود فرد و پایداری و مهارت از سوی درمانگر دارد. فرد باید به نقطهای از رنج یا آگاهی برسد که حاضر باشد از آن نمای آشنا و دفاعی دست بکشد و با بخشهای آسیبپذیرتر وجودش روبرو شود.
نکته دیگری که باید در مورد درمان اختلال شخصیت خودشیفته اضافه کنم، این است که حتی اگر فرد خودشیفته حاضر به درمان نباشد، درمان برای اطرافیان او که تحت تأثیر رفتارهای مخرب او قرار گرفتهاند، بسیار حیاتی و مفید است. مشاوره میتواند به این افراد کمک کند تا الگوهای رابطه ناسالم را بشناسند، مرزهای سالمی تعیین کنند، و از سلامت روان خودشان در مواجهه با این چالشها محافظت نمایند.
نحوه تعامل و مدیریت روابط با افراد دارای این اختلال
اگر در زندگی خود با فردی سر و کار دارید که ویژگیهای اختلال شخصیت خودشیفته در او بارز است، چه یکی از اعضای خانواده باشد، چه شریک عاطفی، چه همکار یا دوستی نزدیک، میدانم که این میتواند تجربهای بسیار فرساینده و گیجکننده باشد.
اولین و شاید سختترین قدم این است که بپذیرید شما نمیتوانید فرد دیگر را تغییر دهید. اختلالات شخصیت الگوهای عمیق و پایداری هستند و تغییر آنها، حتی با درمان تخصصی، بسیار دشوار و نیازمند انگیزه قوی از سوی خود فرد است. تلاش برای “درست کردن” آنها یا متقاعد کردنشان به اینکه رفتارشان اشتباه است، معمولاً بینتیجه خواهد ماند و فقط شما را فرسوده میکند. پس، انرژی خود را بر چیزی متمرکز کنید که روی آن کنترل دارید: نحوه واکنش و تعامل خودتان.
یکی از حیاتیترین کارهایی که میتوانید انجام دهید، مرزگذاری سالم و محکم است. مرزها دیوارهای نامرئی هستند که تعیین میکنند چه رفتارهایی را از دیگران میپذیرید و چه رفتارهایی را نمیپذیرید. این کار در مواجهه با فرد خودشیفته که اغلب به مرزهای دیگران بیاحترامی میکند، بسیار دشوار اما ضروری است. مرزگذاری میتواند شامل موارد زیر باشد:
- مرزهای زمانی: تعیین کنید چقدر زمان حاضرید به آنها اختصاص دهید یا چقدر زمان در کنارشان باشید. مثلاً، تصمیم بگیرید مکالمات تلفنی طولانی که حول محور خودشان میچرخد را کوتاه کنید.
- مرزهای عاطفی: اجازه ندهید احساسات یا انتقادات غیرمنصفانه آنها بر حال روحی شما تأثیر بگذارد. یاد بگیرید احساسات آنها (خشم، ناامیدی) را به خود نگیرید، چون اغلب به مشکلات درونی خودشان مربوط است.
- مرزهای رفتاری: مشخص کنید چه نوع رفتارهایی برایتان قابل قبول نیست (مثل توهین، تحقیر، دروغگویی، سوءاستفاده مالی یا عاطفی) و پیامد عبور از این مرزها چیست. مثلاً، اگر فرد شروع به توهین کرد، بگویید “من اجازه نمیدهم با من اینطور صحبت کنید” و سپس ارتباط را موقتاً قطع کنید.
افراد در ابتدا در برابر مرزگذاری مقاومت میکنند، چون میترسند فرد خودشیفته عصبانی شود، آنها را ترک کند یا احساس گناه در آنها ایجاد کند. و راستش را بخواهید، احتمالاً همین واکنشها را خواهید دید! فرد خودشیفته به مرزهای شما فشار خواهد آورد تا ببیند چقدر جدی هستید. اینجاست که ثبات و پایداری شما اهمیت پیدا میکند. مرزها باید با آرامش، قاطعیت و تکرار اجرا شوند.
نکته دیگر، مدیریت انتظارات است. از فردی با اختلال شخصیت خودشیفته انتظار همدلی عمیق، عذرخواهی صادقانه برای رفتارهای آسیبزننده، یا اینکه نیازهای شما را به اندازه نیازهای خودشان مهم بدانند، نداشته باشید. پذیرش این واقعیت تلخ است، اما کمک میکند کمتر ناامید و دلشکسته شوید. یاد بگیرید که نیازهای عاطفی خود را از منابع دیگری (دوستان، خانواده، درمانگر) برآورده کنید.
هنگام تعامل، سعی کنید وارد بازیها و درامهای آنها نشوید. افراد خودشیفته اغلب متخصص ایجاد تشنج، پرت کردن حواس از موضوع اصلی با حمله کردن یا مظلومنمایی، و دستکاری حقیقت هستند. سعی کنید آرامش خود را حفظ کنید، روی واقعیتها تمرکز کنید، و از درگیر شدن در بحثهای بیپایان که شما را گیج و خسته میکند، خودداری کنید. گاهی اوقات، بهترین پاسخ، یک پاسخ کوتاه، منطقی و بدون بار عاطفی است یا حتی صرفاً سکوت و عدم واکنش.
به جای تلاش برای تغییر احساسات یا نیتهای آنها، بر رفتار قابل مشاهده تمرکز کنید. به جای گفتن “تو خیلی خودخواهی”، بگویید “وقتی در فلان موقعیت این کار را کردی، من احساس کردم نادیده گرفته شدم.” البته، حتی این رویکرد هم تضمینی برای تغییر رفتار آنها نیست، اما شما را در موقعیت قویتری قرار میدهد و از غرق شدن در تحلیل روان آنها جلوگیری میکند.
حمایت گرفتن برای خودتان بسیار حیاتی است. زندگی در مدار یک فرد خودشیفته میتواند به مرور زمان سلامت روان شما را فرسوده کند. صحبت کردن با یک دوست مورد اعتماد، یکی از اعضای خانواده که وضعیت را درک میکند، یا به خصوص یک رواندرمانگر، میتواند فضایی امن برای پردازش احساسات، یادگیری راهبردهای مقابلهای سالمتر و درک بهتر موقعیتتان فراهم کند. یک درمانگر میتواند به شما کمک کند تا احساس گناه یا سرزنشی که ممکن است فرد خودشیفته در شما ایجاد کرده، مدیریت کنید.
در نهایت، گاهی اوقات، با وجود همه تلاشها و مرزگذاریها، رابطه به قدری سمی و آسیبزننده است که حفظ آن به قیمت از دست رفتن سلامت روان شما تمام میشود. در چنین شرایطی، کاهش تماس یا حتی قطع کامل رابطه، تصمیمی برای حفظ بقای عاطفی خودتان است. این یک شکست نیست، بلکه یک اقدام شجاعانه برای اولویت دادن به سلامت و آرامش خودتان است. یادتان باشد شما مسئول اختلال شخصیت فرد دیگر نیستید و وظیفه درمان یا نجات او را بر عهده ندارید. مسئولیت شما، محافظت از خودتان است.
مدیریت رابطه با فرد خودشیفته یک مهارت است که نیاز به تمرین دارد. با کسب آگاهی، مرزگذاری قاطعانه و حمایت گرفتن، میتوانید از خودتان در برابر تأثیرات مخرب این الگوهای رفتاری محافظت کنید.