اسکیزوفرنی چیست؟
وقتی صحبت از اسکیزوفرنی میشود، با یکی از پیچیدهترین معماهای ذهن انسان سر و کار داریم. این بیماری یک بیماری جدی مغزی است، نه ضعفی اخلاقی یا نتیجه تربیت غلط. درست مثل دیابت که پانکراس را درگیر میکند، یا بیماری قلبی که قلب را، اسکیزوفرنی هم بر عملکرد مغز تأثیر میگذارد؛ به خصوص بر نحوه تفکر، احساس و رفتار فرد.
برخلاف تصور خیلیها، این بیماری به معنای “چند شخصیتی بودن” نیست. این یک تصور کاملاً غلط و متأسفانه رایج است که باعث شده افراد مبتلا به اسکیزوفرنی با انگ و تبعیض زیادی مواجه شوند. اسکیزوفرنی یک اختلال روانپریشی است، یعنی فرد در درک واقعیت دچار مشکل میشود. انگار ارتباطش با دنیای اطرافش قطع یا منحرف میشود.
ذهن ما آدمها مثل یک سیستم پیچیده است که اطلاعات را دریافت میکند، پردازش میکند و به ما کمک میکند دنیا را بفهمیم و در آن زندگی کنیم. در فردی که دچار اسکیزوفرنی است، این سیستم پردازش اطلاعات دچار مشکل میشود. ممکن است ورودیها اشتباه تفسیر شوند، یا خروجیها نامنظم باشند. اینجاست که علائم بیماری خودشان را نشان میدهند.
حالا، وقتی میگوییم واقعیت برای فرد تکهتکه میشود، منظورمان چیست؟ اینجاست که به سراغ علائم اصلی اسکیزوفرنی میرویم. این علائم در افراد مختلف، متفاوت ظاهر میشوند و شدت و ضعف دارند، اما چند مورد هستند که بیشتر به چشم میخورند و در تشخیص بیماری نقش کلیدی دارند.
یکی از بارزترین علائم، هذیانها هستند. هذیانها باورهای غلط و محکمی هستند که با واقعیت همخوانی ندارند و حتی با منطق و شواهد هم نمیتوان فرد را از آنها منصرف کرد. فکر کنید کسی با تمام وجودش باور دارد که همسایهها او را زیر نظر دارند، یا اینکه سازمانهای دولتی قصد آزارش را دارند، یا حتی فکر کند که یک شخصیت مهم سیاسی یا مذهبی است و قدرتهای ویژهای دارد. اینها فقط “فکر” نیستند؛ اینها باورهای عمیق و واقعی برای خود فرد هستند و همین باعث میشود دنیایش با دنیای ما که واقعیت را جور دیگری درک میکنیم، متفاوت باشد. این میتواند برای خود فرد ترسناک و گیجکننده باشد و برای اطرافیان هم درک کردنش بسیار دشوار.
بعد میرسیم به توهمات. توهمات یعنی تجربه چیزهایی که وجود خارجی ندارند. شایعترین نوع توهم در اسکیزوفرنی، توهمات شنوایی یا شنیدن صداهاست. فکر کنید دائم صداهایی در گوشتان باشد که بقیه نمیشنوند. این صداها میتوانند دستور بدهند، انتقاد کنند، در مورد فرد صحبت کنند یا فقط پچپچهایی نامفهوم باشند. این تجربهها برای فرد کاملاً واقعی هستند و میتوانند بسیار آزاردهنده، ترسناک یا حتی خطرناک باشند. توهمات دیداری (دیدن چیزهایی که نیستند)، بویایی، چشایی یا لمسی هم ممکن است رخ بدهند، اما کمتر از توهم شنوایی رایج هستند.
علامت مهم دیگر، اختلال در تفکر و گفتار است. ذهن فرد مبتلا به اسکیزوفرنی ممکن است نتواند رشته افکار را دنبال کند. صحبتهایش ممکن است نامربوط باشند، از این شاخه به آن شاخه بپرد، یا حرفهایی بزند که درک آنها برای شنونده بسیار سخت است. انگار سیمکشی مغز برای ارتباط دادن ایدهها به هم دچار مشکل شده است. گاهی هم کلماتی اختراع میکنند یا جملاتی میسازند که ساختار منطقی ندارند. این مسئله، ارتباط برقرار کردن فرد با دیگران را بسیار دشوار میکند و میتواند باعث انزوای بیشتر او شود.
در کنار این علائم که به آنها علائم “مثبت” گفته میشود (چون چیزی به عملکرد طبیعی اضافه شده است، مثل هذیان یا توهم)، علائم “منفی” هم وجود دارند که به معنای کاسته شدن یا فقدان عملکردهای طبیعی هستند. این علائم گاهی اوقات کمتر به چشم میآیند اما میتوانند کیفیت زندگی فرد را به شدت تحت تأثیر قرار دهند.
علائم منفی شامل چیزهایی مثل بیتفاوتی یا بیاحساسی ظاهری است. یعنی فرد دیگر از چیزهایی که قبلاً برایش لذتبخش بوده، لذت نمیبرد. ممکن است در ابراز احساسات مشکل داشته باشد؛ چهرهاش حالت خاصی نداشته باشد یا در برابر اتفاقات خوشحالکننده یا ناراحتکننده واکنش کمی نشان دهد. این به این معنا نیست که احساس نمیکند، بلکه نشان دادن و ابراز کردنش برایش سخت است.
بیانگیزگی هم یکی دیگر از علائم منفی است. فرد ممکن است انگیزهای برای شروع یا ادامه کارها نداشته باشد. حتی کارهای ساده روزمره مثل لباس پوشیدن، حمام رفتن، غذا پختن یا بیرون رفتن از خانه میتواند بسیار دشوار شود. انگار موتور درونیاش خاموش شده است. این میتواند منجر به ناتوانی در انجام کارهای روزمره و وابستگی به دیگران شود.
همچنین، کنارهگیری اجتماعی بسیار رایج است. فرد ممکن است کمکم از دوستان و خانواده فاصله بگیرد. شاید درک تعاملات اجتماعی برایش سخت باشد، یا از ترس قضاوت شدن یا تجربه هذیان و توهم در جمع، خودش را کنار بکشد. این انزوا میتواند بیماری را تشدید کند و حس تنهایی فرد را عمیقتر سازد.
علاوه بر اینها، مشکلات در عملکردهای شناختی هم بخشی از اسکیزوفرنی هستند، هرچند کمتر از علائم مثبت و منفی شناخته شدهاند. این مشکلات میتوانند شامل دشواری در تمرکز، مشکلات حافظه کاری (یاد نگه داشتن اطلاعات برای استفاده در لحظه) و دشواری در برنامهریزی و تصمیمگیری باشند. این مشکلات میتوانند توانایی فرد برای تحصیل، کار و مدیریت زندگی روزمره را مختل کنند.
علل و عوامل موثر در بروز اسکیزوفرنی
میرسیم به یک سوال مهم که ذهن خیلیها را مشغول میکند: چرا؟ چرا یک نفر دچار اسکیزوفرنی میشود و دیگری نه؟ راستش را بخواهید، یک دلیل واحد و مشخص برای اسکیزوفرنی وجود ندارد. این بیماری نتیجه یک رقص پیچیده و برهمکنش ظریف بین عوامل مختلف است؛ عواملی که بخشی در درون خود فرد و زمینههای زیستیاش هستند و بخشی دیگر در دنیای اطراف و تجربیات زندگیاش ریشه دارند.
یکی از این عوامل مهم، زمینههای ژنتیکی است. قرار نیست اسکیزوفرنی مثل رنگ چشم، مستقیماً از پدر و مادر به فرزند به ارث برسد. قضیه کمی پیچیدهتر از این حرفهاست. بحث بر سر ژن یا ژنهای مشخصی نیست، بلکه ترکیبی از ژنهاست که میتواند فرد را مستعدتر کند یا به قول رواندرمانگرها، ‘آسیبپذیری’ او را برای ابتلا به این بیماری افزایش بدهد. مثل این میماند که در خانوادهای استعداد یک کار خاص، مثلاً نقاشی یا موسیقی، بیشتر باشد. همه بچهها نقاش یا موسیقیدان نمیشوند، اما زمینه و پتانسیل برای بعضیها قویتر است. اگر در خانوادهای، یکی از بستگان نزدیک مثل پدر، مادر یا خواهر و برادر، سابقه اسکیزوفرنی داشته باشد، احتمال ابتلای فرد کمی بیشتر از بقیه افراد جامعه میشود، اما این به معنای قطعیت نیست. خیلی وقتها، اسکیزوفرنی در خانوادههایی رخ میدهد که هیچ سابقه قبلی از این بیماری در آنها دیده نشده است. پس صرفا داشتن زمینه ژنتیکی به تنهایی کافی نیست.
اما فقط ژنها نیستند که داستان را میسازند. عوامل بیولوژیکی دیگری هم نقش دارند. پژوهشها نشان دادهاند که ممکن است تفاوتهای ظریفی در ساختار یا نحوه کارکرد بعضی قسمتهای مغز در افراد مبتلا به اسکیزوفرنی وجود داشته باشد. مثلاً در نحوه ارتباط سلولهای عصبی یا میزان بعضی مواد شیمیایی مغز که پیامها را منتقل میکنند. این تفاوتها ممکن است حتی در دوران رشد مغز شکل بگیرند، شاید پیش از تولد یا در دوران حساس نوجوانی و اوایل جوانی که مغز با سرعت در حال تغییر و سازماندهی مجدد است. این تغییرات بیولوژیکی، فرد را برای مواجهه با چالشهای زندگی حساستر میکنند و آستانه تحملش را پایین میآورند.
حالا بیایید کمی از درون بدن خارج شویم و به دنیای اطراف نگاه کنیم. عوامل محیطی هم نقش مهمی ایفا میکنند، به خصوص به عنوان “عامل ماشه” یا چیزی که بیماری را در فردی که زمینه و آسیبپذیری دارد، فعال میکند. فکر کنید در یک لیوان ترکخورده، با ریختن آب زیاد، بالاخره لیوان میشکند؛ شاید یک لیوان سالم با همان مقدار آب نشکند. عوامل محیطی نقش همان آب اضافی را بازی میکنند.
یکی از این عوامل، استرسهای شدید و طولانیمدت است. تجربیات آسیبزا در دوران کودکی، مثل سوءاستفاده یا بیتوجهی شدید، یا حتی استرسهای بزرگ زندگی در سنین بالاتر میتواند در فردی که زمینه دارد، نقش شروعکننده را ایفا کند. ذهن و بدن ما برای کنار آمدن با مقداری استرس طراحی شدهاند، اما استرس مزمن یا بسیار شدید میتواند سیستمهای بیولوژیکی را مختل کند.
عوامل محیطی مرتبط با دوران بارداری و زایمان هم مطرح هستند. بعضی عفونتها که مادر در دوران بارداری به آنها مبتلا میشود، کمبودهای تغذیهای شدید در مادر، یا حتی مشکلاتی حین زایمان که ممکن است منجر به کمبود اکسیژن برای نوزاد شود، همگی میتوانند ریسک ابتلا به اسکیزوفرنی را در آینده افزایش دهند. اینها هم نوعی استرس اولیه بر مغز در حال رشد محسوب میشوند.
استفاده از مواد مخدر، به خصوص ماریجوانا، مخصوصاً در سنین پایین و در کسانی که زمینه ژنتیکی یا بیولوژیکی برای اسکیزوفرنی دارند، میتواند خطر ابتلا به این بیماری را افزایش دهد یا باعث شروع زودتر بیماری شود. این مواد شیمیایی میتوانند تعادل ظریف مواد شیمیایی مغز را بر هم بزنند و در فرد مستعد، مسیر را برای بروز علائم هموار کنند.
حتی عوامل اجتماعی خاصی هم مطرح شدهاند، مثلاً بزرگ شدن در محیطهای بسیار پرجمعیت یا شهری خاص، ممکن است در افراد آسیبپذیرتر ریسک را بالا ببرد، که البته این بحث پیچیدهای است و احتمالاً به دلیل افزایش استرسهای اجتماعی یا مواجهه با عوامل دیگر در این محیطهاست.
پس، این فقط یک عامل نیست. اسکیزوفرنی معمولاً نتیجه یک برهمکنش پیچیده بین زمینههای ژنتیکی، تغییرات ظریف در ساختار و عملکرد مغز، و عوامل استرسزای محیطی است که فرد در طول زندگی با آنها روبرو میشود. هیچکس نمیتواند با قاطعیت بگوید “این عامل مشخص باعث اسکیزوفرنی شده است”. مهم این است که بدانیم اسکیزوفرنی نتیجه یک انتخاب، ضعف اخلاقی یا کمکاری فرد یا خانوادهاش نیست. این یک بیماری است که ریشههای عمیق بیولوژیکی و محیطی دارد و نیازمند درک، حمایت و درمان تخصصی است. درک این علل به ما کمک میکند تا نگاه انسانیتری به افراد مبتلا داشته باشیم و از سرزنش کردن خود یا دیگران دست برداریم.
درمان و مدیریت اسکیزوفرنی
با اینکه هنوز درمان قطعی برای ریشهکن کردن کامل بیماری وجود ندارد، اما روشهای بسیار موثری برای مدیریت و کنترل اسکیزوفرنی داریم که میتوانند کیفیت زندگی فرد مبتلا را به طرز چشمگیری بهبود ببخشند و به او کمک کنند تا زندگی معنادارتری داشته باشد.
ستون فقرات درمان اسکیزوفرنی، معمولاً دارودرمانی است. چون همانطور که گفتیم، این بیماری ریشههایی در تغییرات شیمیایی و ساختاری مغز دارد و داروها مستقیماً روی این مسائل کار میکنند تا تعادل از دست رفته را تا حدی بازگردانند. داروهایی که در این بیماری استفاده میشوند، داروهای “ضد روانپریشی” نام دارند. این داروها به خصوص در کنترل علائم مثبتی مثل هذیانها و توهمات بسیار موثر هستند. فکر کنید کسی دائم صداهایی را میشنود که وجود ندارند یا باورهایی دارد که با واقعیت جور در نمیآیند و چقدر اینها میتوانند زندگیاش را مختل کنند. داروهای ضد روانپریشی کمک میکنند این صداهای مزاحم آرام شوند، یا باورهای عجیب و غریب کمتر فرد را آزار دهند و او بتواند ارتباط بهتری با واقعیت پیدا کند.
البته مثل هر داروی دیگری، داروهای ضد روانپریشی هم ممکن است عوارضی داشته باشند؛ از خشکی دهان یا کمی لرزش گرفته تا احساس خستگی یا افزایش وزن. اینجاست که همکاری نزدیک و صادقانه با پزشک متخصص بسیار مهم میشود. پزشک میتواند با تنظیم دوز دارو یا تغییر نوع آن، به کمترین عوارض و بیشترین اثربخشی برسد. مصرف منظم دارو، حتی وقتی فرد احساس بهتری دارد و علائمش خاموش شدهاند، کلید اصلی پیشگیری از عود بیماری است. بیماری اسکیزوفرنی مثل بعضی بیماریهای مزمن دیگر است؛ مثل فشار خون یا دیابت که باید دارویشان منظم مصرف شود تا کنترل بمانند. قطع خودسرانه دارو میتواند باعث برگشت شدید علائم و دشوارتر شدن درمان در آینده شود. پس لطفاً، اگر با فردی که اسکیزوفرنی دارد در ارتباط هستید، او را به مصرف منظم داروهایش تشویق کنید و در صورت مشاهده هرگونه عوارض یا تغییری در حالش، حتماً با پزشک معالج مشورت کنید.
اما داروها همهی داستان نیستند. اسکیزوفرنی روی تمام جنبههای زندگی فرد تأثیر میگذارد؛ از نحوه تفکر و احساس گرفته تا توانایی برقراری ارتباط و انجام کارهای روزمره. به همین دلیل، در کنار دارودرمانی، رواندرمانی و برنامههای توانبخشی روانپزشکی نقش حیاتی و مکملی ایفا میکنند. این بخش از درمان، بیشتر روی جنبههای روانی، اجتماعی و مهارتهای زندگی تمرکز دارد.
یکی از بخشهای مهم، آموزش به خود فرد و خانوادهاش است. اینکه بدانند اسکیزوفرنی چیست، چه علائمی دارد، چه عواملی میتواند باعث عود آن شود و چطور میتوان با آن زندگی کرد، به آنها قدرت و آگاهی میدهد. آموزش کمک میکند هم خود فرد و هم خانوادهاش با بیماری آشنا شوند، انتظارات واقعبینانه داشته باشند و بدانند چطور میتوانند در مسیر درمان کمک کنند.
یادگیری مهارتهای مقابلهای هم بسیار مهم است. در رواندرمانی، فرد یاد میگیرد چطور با علائم باقیمانده، مثل صداهایی که شاید کاملاً از بین نروند، کنار بیاید. یاد میگیرد چطور استرس را که میتواند بیماری را شعلهور کند، مدیریت کند. همچنین یاد میگیرد چطور نشانههای هشداردهنده اولیه عود بیماری (مثلاً بیخوابی، افزایش بدبینی یا شنیدن دوباره صداها) را تشخیص بدهد تا به موقع به پزشک مراجعه کند و جلوی بحران جدیتر گرفته شود.
کمک به بهبود مهارتهای اجتماعی و برقراری دوباره ارتباط با دیگران بخش مهمی از توانبخشی است. چون بیماری اغلب باعث انزوا و دشواری در تعاملات اجتماعی میشود، برنامههای توانبخشی به فرد کمک میکنند تا دوباره راحتتر با دیگران ارتباط برقرار کند، در جمع حضور یابد و از حمایت اجتماعی بهرهمند شود. این میتواند شامل تمرین مهارتهای گفتوگو، درک نشانههای اجتماعی و مدیریت موقعیتهای بین فردی باشد.
همچنین، برنامههای توانبخشی به فرد کمک میکنند تا مهارتهای زندگی روزمره را که شاید به دلیل بیماری دچار اختلال شدهاند، دوباره یاد بگیرد یا تقویت کند. این میتواند شامل مدیریت پول، استفاده از وسایل نقلیه عمومی، برنامهریزی برای کارهای خانه، یا حتی مهارتهای مربوط به پیدا کردن و حفظ شغل باشد. هدف این است که فرد تا حد امکان استقلال خود را به دست آورد و بتواند در جامعه مشارکت کند.
حمایت از خانوادهها و آموزش به آنها نیز بخش جداییناپذیر و بسیار مهم درمان جامع اسکیزوفرنی است. خانوادهها اغلب بار سنگینی را متحمل میشوند و نیاز به درک، حمایت و راهنمایی دارند تا بتوانند به بهترین شکل از فرد بیمار مراقبت کنند و در عین حال مراقب سلامت خودشان هم باشند. رواندرمانی خانواده میتواند به بهبود ارتباطات درون خانواده و حل مشکلات احتمالی کمک کند.
پس درمان موفق، مثل دو بال است: یک بال داروست که تعادل شیمیایی مغز را برقرار میکند و علائم حاد را کنترل مینماید، و بال دیگر رواندرمانی و توانبخشی است که به فرد کمک میکند زندگیاش را دوباره بسازد، با چالشها کنار بیاید و مهارتهای لازم برای زندگی در جامعه را کسب کند. این مسیر، مسیری است که نیاز به صبر، حمایت اطرافیان و پشتکار فرد بیمار و خانوادهاش دارد. مثل یک سفر طولانی که قدم به قدم طی میشود و هر قدم رو به جلو، حتی کوچک، ارزشمند است. با درمان درست و مستمر، افراد زیادی با اسکیزوفرنی میتوانند زندگی باکیفیت، معنادار و تا حد امکان مستقلی داشته باشند. مهم این است که امید را از دست ندهیم و بدانیم کمک در دسترس است.